بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ salehein

أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى(العلق14) مگر ندانسته که خدا می‏بیند

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ salehein

أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى(العلق14) مگر ندانسته که خدا می‏بیند

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ salehein

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى(العلق14)
مگر ندانسته که خدا میبیند
به وبلاک صالحین خوش آمدید
Mokhlesun
ebrahim.kohi@outlook.com
salehein.blogsky.com
salehein.blog.ir

بایگانی

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوٓا۟ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلْوَٰلِدَیْنِ إِحْسَٰنًا ۚ

إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ ٱلْکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوْ کِلَاهُمَا

فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّۢ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًۭا کَرِیمًۭا (اسراء۲۳ )

توحید و نیکى به پدر و مادر، سرآغاز یک رشته احکام مهم اسلامى .
آیات مورد بحث سرآغازى است براى بیان یک سلسله از احکام اساسى اسلام که با مساله توحید و ایمان ، شروع مى شود، توحیدى که خمیر مایه همه فعالیتهاى مثبت و کارهاى نیک و سازنده است و هم از این طریق پیوندى میان این آیات و آیات گذشته که سخن از سعادتمندان و برنامه سهگانه آنها یعنى ((ایمان )) و ((سعى و تلاش )) و اراده سراى آخرت مى گوید برقرار مى سازد.
و نیز تاکیدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت کننده بودنش به صافترین و بهترین راهها، بیان شده .
نخست از توحید شروع کرده مى گوید: ((با خداوند یگانه (الله ) هیچ معبودى قرار مده )) (لا تجعل مع الله الها آخر).
نمى گوید معبود دیگرى را با خدا پرستش مکن ، بلکه مى گوید ((قرار مده )) تا معنى وسیعترى داشته باشد، یعنى نه در عقیده ، نه در عمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود دیگرى را در کنار ((الله )) قرار مده .
سپس به بیان نتیجه مرگبار شرک پرداخته مى گوید: ((اگر شریکى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست )) (فتقعد مذموما مخذولا).
انتخاب کلمه ((قعود)) (نشستن در اینجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زیرا در ادبیات عرب ، این کلمه کنایه از ضعف است همانگونه که گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال : ((ناتوانى سبب شد که او از پیکار با دشمن بنشیند)).
از جمله بالا استفاده مى شود که شرک سه اثر بسیار بد در وجود انسان مى گذارد:
1 - شرک مایه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است در حالى که توحید عامل قیام و حرکت و سرفرازى است .
2 - شرک ، مایه مذمت و نکوهش است ، چرا که یک خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار، و آنکس که تن به چنین انحرافى دهد درخور مذمت است .
3 - شرک سبب مى شود که خداوند مشرک را به معبودهاى ساختگیش واگذارد و دست از حمایتش بردارد، و از آنجا که معبودهاى ساختگى نیز قادر بر حمایت کسى نیستند و خدا هم حمایتش را از چنین کسان برداشته آنها ((مخذول )) یعنى بدون یار و یاور خواهند شد.
در آیات دیگر قرآن نیز همین معنى به شکل دیگرى مجسم شده است ، چنانکه در سوره عنکبوت آیه 41 مى خوانیم : ((آنها که غیر خدا را معبود خویش انتخاب مى کنند همانند عنکبوتند که آن خانه سست و بى اساس را تکیه گاه خود قرار داده و سستترین خانه ها خانه عنکبوت است )) (مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون ).
بعد از اصل توحید به یکى از اساسیترین تعلیمات انسانى انبیاء ضمن تاکید مجدد بر توحید اشاره کرده مى گوید: ((پروردگارت فرمان داده که تنها او را بپرستید و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید)) (و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا).
((قضاء)) مفهوم مؤ کدترى از ((امر)) دارد، و امر و فرمان قطعى و محکم
را مى رساند و این نخستین تاکید در این مساله است .
قرار دادن توحید یعنى اساسیترین اصل اسلامى در کنار نیکى به پدر و مادر تاکید دیگرى است بر اهمیت این دستور اسلامى .
مطلق بودن احسان که هر گونه نیکى را در بر مى گیرد و همچنین ، ((والدین )) که مسلمان و کافر را شامل مى شود، سومین و چهارمین تاکید در این جمله است .
نکره بودن احسان ( احسانا) که در این گونه موارد براى بیان عظمت مى آید پنجمین تاکید محسوب مى گردد.
توجه به این نکته نیز لازم است که فرمان ، معمولا روى یک امر اثباتى مى رود در حالى که در اینجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده که نپرستید جز او را).
این ممکن است به خاطر آن باشد که از جمله ((قضى )) فهمیده مى شود که جمله دیگرى در شکل اثباتى در تقدیر است و در معنى چنین مى باشد: پروردگارت فرمان موکد داده که او را بپرستید و غیر او را نپرستید.
و یا اینکه مجموع جمله ((نفى و اثبات )) (الا تعبدوا الا ایاه ) در حکم یک جمله اثباتى است ، اثبات عبادت انحصارى پروردگار سپس به بیان یکى از مصداقهاى روشن نیکى به پدر و مادر پرداخته مى گوید:
((هر گاه یکى از آن دو، یا هر دو آنها، نزد تو به سن پیرى و شکستگى برسند (آنچنان که نیازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنها دریغ مدار، و کمترین اهانتى به آنان مکن ، حتى سبکترین تعبیر نامودبانه یعنى ((اف )) به آنها مگو)) (اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف ).
((و بر سر آنها فریاد مزن )) (و لا تنهرهما).
بلکه ((با گفتار سنجیده و لطیف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو)) (و قل لهما قولا کریما).
و نهایت فروتنى را در برابر آنها بنما، ((و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر)) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ).
((و بگو بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خویش قرار ده همانگونه که در کودکى مرا تربیت کرده اند)) (و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا).
دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر
در حقیقت در دو آیه اى که گذشت ، قسمتى از ریزه کاریهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آمیز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى کند:
1 - از یکسو انگشت روى حالات پیرى آنها که در آن موقع از همیشه نیازمندتر به حمایت و محبت و احترامند گذارده ، مى گوید: کمترین سخن اهانت آمیز را به آنها مگو!.
آنها ممکن است بر اثر کهولت به جائى برسند که نتوانند بدون کمک دیگرى حرکت کنند، و از جا برخیزند و حتى ممکن است قادر به دفع آلودگى از
خود نباشند، در این موقع آزمایش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آیا وجود چنین پدر و مادرى را مایه رحمت مى دانند، و یا بلا و مصیبت و عذاب .
آیا صبر و حوصله کافى براى نگهدارى احترام آمیز از چنین پدر و مادرى را دارند و یا هر زمان با نیش زبان ، با کلمات سبک و اهانت آمیز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2 - از سوى دیگر قرآن مى گوید: در این هنگام به آنها اف مگو، یعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مکن ، و باز اضافه مى کند با صداى بلند و اهانت آمیز و داد و فریاد با آنها سخن مگو، و باز تاکید مى کند که با قول کریم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو که همه آنها نهایت ادب در سخن را مى رساند که زبان کلید قلب است .
3 - از سوى دیگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى که نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چیز دیگر.
4 - سرانجام مى گوید: حتى موقعى که رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حیات و چه در ممات ) فراموش ‍ مکن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.
مخصوصا این تقاضایت را با این دلیل همراه ساز و بگو ((خداوندا همانگونه که آنها در کودکى مرا تربیت کردند تو مشمول رحمتشان فرما))؟
نکته مهمى که از این تعبیر علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود این است که اگر پدر و مادر آنچنان مسن و ناتوان شوند که به تنهائى قادر بر حرکت و دفع آلودگیها از خود نباشند، فراموش نکن که تو هم در کودکى چنین بودى و آنها از هر گونه حمایت و محبت از تو دریغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
و از آنجا که گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
که بر فرزند لازم است ممکن است لغزشهائى پیش بیاید که انسان آگاهانه یا ناآگاه به سوى آن کشیده شود در آخرین آیه مورد بحث مى گوید : ((پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است )) (ربکم اعلم بما فى نفوسکم )
چرا که علم او در همه زمینه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى که علوم شما واجد این صفات نیست .
بنابراین اگر بدون قصد طغیان و سرکشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمینه احترام و نیکى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشیمان شدید و در مقام جبران برآئید مسلما مشمول عفو خدا خواهید شد: ((اگر شما صالح باشید و توبه کار خداوند توبه کاران را مى آمرزد)) (ان تکونوا صالحین فانه کان للاوابین غفورا).
((اواب )) از ماده ((اوب )) (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گویند، در حالى که رجوع هم به بازگشت با اراده گفته مى شود و هم بى اراده ، به همین دلیل به ((توبه )) ((اوبه )) گفته مى شود، چون حقیقت توبه بازگشت توام با اراده به سوى خداست .
و از آنجا که ((اواب )) صیغه مبالغه است به کسى گفته مى شود که هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد.
این احتمال نیز وجود دارد که ذکر صیغه مبالغه اشاره به تعدد عوامل بازگشت و رجوع به خدا باشد، زیرا ایمان به پروردگار از یکسو، توجه به دادگاه عالم قیامت از سوى دیگر، وجدان بیدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موکدا از مسیر انحرافى به سوى خدا مى برند.
1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گر چه عواطف انسانى و مساله حقشناسى به تنهائى براى رعایت احترام در برابر والدین کافى است ، ولى از آنجا که اسلام حتى در مسائلى که هم عقل در آن استقلال کامل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى یابد، سکوت روا نمى دارد، بلکه به عنوان تاکید در این گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى کند در مورد احترام والدین آنقدر تاکید کرده است که در کمتر مساله اى دیده مى شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى کنیم :
الف در چهار سوره از قرآن مجید نیکى به والدین بلافاصله بعد از مساله توحید قرار گرفته این همردیف بودن دو مساله بیانگر این است که اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است .
در سوره بقره آیه 83 مى خوانیم : لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا:
و در سوره نساء آیه 36 و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا.
و در سوره انعام آیه 151 مى فرماید: الا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا.
و در آیات مورد بحث نیز این دو را قرین با هم دیدیم و قضى ربک ان لا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا.
ب - اهمیت این موضوع تا آن پایه است که هم قرآن و هم روایات صریحا توصیه مى کنند که حتى اگر پدر و مادر کافر باشند رعایت احترامشان لازم است . در سوره لقمان آیه 15 مى خوانیم : و ان جاهداک على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنیا معروفا: ((اگر آنها به تو اصرار کنند که مشرک شوى اطاعتشان مکن ، ولى در زندگى دنیا به نیکى با آنها معاشرت نما))!
ج - شکرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجید در ردیف شکرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده چنانکه مى خوانیم : ان اشکر لى و لوالدیک (سوره لقمان آیه 14) با اینکه نعمت خدا بیش از آن اندازه است که قابل احصا و شماره باشد، و این دلیل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.
د - قرآن حتى کمترین بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است . در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: لو علم الله شیئا هو ادنى من اف لنهى عنه ، و هو من ادنى العقوق ، و من العقوق ان ینظر الرجل الى والدیه فیحد النظر الیها:
((اگر چیزى کمتر از ((اف )) وجود داشت خدا از آن نهى مى کرد (اف همانطور که گفتیم کمترین اظهار ناراحتى است ) و این حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ، و از این جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر کردن مى باشد)).
ه - با اینکه جهاد یکى از مهمترین برنامه هاى اسلامى است ، مادام که جنبه وجوب عینى پیدا نکند یعنى داوطلب به قدر کافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جایز نیست .
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که مردى نزد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و عرض کرد من جوان بانشاط و ورزیده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مادرى دارم که از این موضوع ناراحت مى شود، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: ارجع فکن مع والدتک فو الذى بعثنى بالحق لانسها بک لیلة خیر من جهاد فى سبیل الله سنة : ((برگرد و با مادر خویش ‍ باش ، قسم به آن خدائى که مرا به حق مبعوث ساخته است یک شب مادر با تو ماءنوس گردد از یک سال جهاد در راه خدا بهتر
است ))!
ولى البته هنگامى که جهاد، جنبه وجوب عینى پیدا کند و کشور اسلامى در خطر قرار گیرد و حضور همگان لازم شود، هیچ عذرى پذیرفته نیست ، حتى نارضائى پدر و مادر.
در مورد سایر واجبات کفائى و همچنین مستحبات ، مساله همانگونه است که در مورد جهاد گفته شد.
و - پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: ایاکم و عقوق الوالدین فان ریح الجنة توجد من مسیرة الف عام و لا یجدها عاق : ((بترسید از اینکه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شوید، زیرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هیچگاه به کسانى که در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسید)).
این تعبیر اشاره لطیفى به این موضوع است که چنین اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گذارند بلکه در فاصله بسیار زیادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آن نزدیک شوند.
سید قطب در تفسیر فى ظلال حدیثى به این مضمون از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل مى کند که مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را در همان حال مشاهده کرد عرض کرد آیا حق مادرم را با این کار انجام دادم ، فرمود: نه حتى جبران یکى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى کند!
و اگر بخواهیم عنان قلم را در اینجا رها کنیم سخن بسیار به درازا مى کشد و از شکل تفسیر خارج مى شویم ، اما با صراحت باید گفت هر قدر در این زمینه گفته شود باز هم کم است چرا که آنها حق حیات بر انسان دارند.
در پایان این بحث ذکر این نکته را لازم مى دانیم که گاه مى شود پدر و مادر پیشنهادهاى غیر منطقى و یا خلاف شرع به انسان مى کنند، بدیهى است اطاعت آنها در هیچیک از این موارد لازم نیست ، ولى با این حال باید با برخورد منطقى و انجام وظیفه امر به معروف در بهترین صورتش با این گونه پیشنهادها برخورد کرد
سخن خود را در این زمینه با حدیثى از امام کاظم (علیه السلام ) پایان مى دهیم : امام (علیه السلام ) مى گوید کسى نزد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و از حق پدر و فرزند سؤ ال کرد فرمود: لا یسمیه باسمه ، و لا یمشى بین یدیه ، و لا یجلس قبله ، و لا یستسب له : ((باید او را با نام صدا نزند (بلکه بگوید پدرم !) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشیند، و کارى نکند که مردم به پدرش ‍ بدگوئى کند)) (نگویند خدا پدرت را نیامرزد که چنین کردى !).
2 - تحقیقى پیرامون معنى ((قضاء))
((قضى )) از ماده ((قضاء)) در اصل به معنى جدا ساختن چیزى است یا با عمل و یا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پایان دادن به چیزى است ، و هر دو معنى در واقع قریب الافق مى باشند.
و از آنجا که پایان دادن و جدا ساختن معنى وسیعى دارد، این کلمه در مفاهیم مختلفى به کار رفته است .
((قرطبى )) در تفسیرش شش معنى براى آن ذکر کرده :
((قضاء)) به معنى ((امر)) و فرمان مانند و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه ((پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید)).
- ((قضاء)) به معنى ((خلق )) مانند فقضاهن سبع سماوات فى یومین : ((خداوند جهان را به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفرید)) (سوره فصلت آیه 12).
- ((قضاء)) به معنى ((حکم )) و داورى مانند فاقض ما انت قاض : ((هر داورى مى خواهى بکن )) (سوره طه آیه 72).
- ((قضاء)) به معنى فراغت از چیزى مانند قضى الامر الذى فیه تستفتیان : ((کارى را که درباره آن نظر خواهى مى کردید پایان یافت )) (سوره یوسف آیه 41).
- ((قضاء)) به معنى ((اراده مانند اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون ((هنگامى که کارى را اراده کند به آن مى گوید موجود باش ، آن هم موجود مى شود)) (سوره آل عمران آیه 47).
- و ((قضاء)) به معنى ((عهد)) مانند اذ قضینا الى موسى الامر: ((هنگامى که از موسى پیمان و عهد گرفتیم )) (سوره قصص آیه 44).
((ابوالفتوح رازى )) بر این معانى اضافه مى کند.
((قضاء)) به معنى ((اخبار و اعلام )) مانند و قضینا الى بنى اسرائیل فى الکتاب : ((ما به بنى اسرائیل در تورات اعلام نمودیم )).
و بر این اضافه مى توان کرد:
((قضاء)) به معنى ((مرگ )) مانند فوکزه موسى فقضى علیه : ((موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد)) (سوره قصاص آیه 15).
حتى بعضى از مفسران معانى ((قضاء)) را بالغ بر سیزده معنى در قرآن مجید دانسته اند.
ولى اینها را نمى توان معانى متعددى براى کلمه ((قضاء)) دانست ، زیرا همه آنها جامعى دارند که در آن جمعند، و در حقیقت غالب معانى که در بالا ذکر
شد از قبیل ((اشتباه مصداق به مفهوم )) است ، چه اینکه هر یک از اینها مصداقى است براى آن معنى کلى و جامع یعنى ((پایان دادن و جدا ساختن )).
فى المثل شخص قاضى با حکم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفریدگار با آفرینش خود به خلقت چیزى پایان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بیان چیزى پایان مى دهد، تعهد کننده و فرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه یافته تلقى مى کنند به گونه اى که بازگشت در آن ممکن نیست .
ولى نمى توان انکار کرد که در بعضى از این مصداقها آنقدر این لفظ به کار رفته است که به صورت معنى جدیدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است .
3 - تحقیقى پیرامون معنى ((اُف ))
((راغب )) در کتاب مفردات مى گوید: ((اُف در اصل به معنى هر چیز کثیف و آلوده است ، و به عنوان توهین نیز گفته مى شود، این کلمه تنها معنى اسمى ندارد، بلکه فعل از او نیز ساخته مى شود، مثلا مى گویند: اففت بکذا یعنى من فلان چیز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت کردم )).
بعضى از مفسران مانند ((قرطبى )) در تفسیر و ((طبرسى )) در ((مجمع البیان )) گفته اند: ((اُف )) و ((تُف )) در اصل به معنى چرکى است که زیر ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچیز، حتى بعضى میان ((اُف )) و ((تُف )) تفاوت گذاشته اند، اولى را چرک گوشت و دومى را چرک ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه یافته و به هر چیزى که مایه ناراحتى است گفته شده .
معانى دیگر نیز براى اف گفته اند، از جمله چیز کم ، ناراحتى و ملامت بوى بد.
بعضى دیگر گفته اند اصل این کلمه از اینجا گرفته شده است که هر گاه
خاک یا خاکستر مختصرى روى بدن یا لباس انسان مى ریزد، انسان با فوت کردن آنرا از خود دور مى کند، صدائى که از دهان انسان در این موقع بیرون مى آید چیزى است شبیه ((اوف )) یا ((اُف )) و بعدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چیزهاى کوچک به کار رفته است .
از جمع بندى آنچه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر چنین استفاده مى شود که این کلمه در اصل ((اسم صوت )) بوده است ، (صدائى که انسان به هنگام اظهار نفرت یا ابراز تاءلم و درد جزئى و یا فوت کردن چیز آلوده اى از دهانش خارج مى شود).
سپس این ((اسم صوت )) به صورت کلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است ، و در ناراحتیهاى جزئى و یا اظهار تنفر به خاطر مسائل کوچکى ، به کار رفته ، معانى مختلفى که در بالا ذکر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همین معنى جامع و کلى بوده باشد.
به هر حال ، آیه فوق مى خواهد در یک عبارت کوتاه و در نهایت فصاحت و بلاغت این معنى را برساند که احترام پدر و مادر چندان زیاد است که حتى نباید در برابر آنها کمترین سخنى که دلیل بر ناراحتى از آنها و یا بى میلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت ،

وَٱخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِى صَغِیرًۭا (۲۴اسراء) و بالهای تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان‌گونه که آنها مرا در کوچکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»